کد مطلب:120973 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:407

بخش ششم : شبهاتی پیرامون نهج البلاغه و پاسخ آن
شبهه اول :



در نهج البلاغه برخی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله مورد اعتراض واقع شده اند، رو به آنان توهین و نسبت غصب خلافت داده شده است، و از آنجا كه تمام صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله عادل می باشند لذا به نظر نمی رسد كه اینگونه خطبه ها از سخنان امیر المومنین علی بن ابی طالب علیه السلام بوده باشد. - نقل از مقدمه شیخ محی الدین عبدالحمید بر شرح نهج البلاغه شیخ محمد عبده. ی



پاسخ :



چنانچه با دلیل و برهان قطعی فاسق بودن و حتی منافق بودن برخی از صحابه ثابت شود، این شبهه ساقط خواهد شد.



پس می گوئیم:



* ((صحبه)) در لغت به معنای معاشرت است خواه كوتاه مدت باشد یا دراز مدت، خواه بیان دو نفر مسلمان باشد یا میان كافر و مسلمان. (اسد الغایه تالیف ابن اثیر، ج 1 ص 3).

* و تمام فرق اسلامی بر این نكته اتفاق نظر دارند كه لفظ ((صحابه)) بر حسب اصطلاح تمام كسانی را كه اسلام آورده اند یا تظاهر به اسلام كرده اند، شامل می گردد.

* بسیاری از اهل سنت تمام صحابه را با همین معنای وسیع عادل می دانند ولی دیگر فرق اسلامی این نظریه را قبول ندارند زیرا هیچ دلیلی بر عدالت تمام صحابه وجود ندارد بلكه در میان صحابه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله همچون یاران تمام پیامبران و دیگر ملل و اقوام، افرادی صالح و شایسته و افرادی فاسق و تبهكار و حتی منافق وجود داشته است و در قرآن كریم به هر سه گروه اشاره شده است و حتی یكی از سوره های قرآن به نام ((منافقین)) نام گذاری شده است.

بنابراین اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله به سه گروه (عادل، فاسق و منافق) تقسیم می شوند.

و نظریه عدالت تمام صحابه صحت ندارد زیرا:

اولا: این نظریه بر خلاف قرآن كریم است و با برخی از آیات قرآن در تعارض است و از باب نمونه و مثال سه مورد از آن را یادآوری می كنیم:

(مثال اول) خداوند متعال در (سوره صف آیه 7) می فرماید:



و من اظلم ممن افتری علی الله الكذب و هو یدعی الی الاسلام و الله لا یهدی القوم الظالمین



((و چه كسی در جهان ستمگرتر از آن كس است كه با وجود آنكه به سوی اسلام فراخوانده می شود، او بر خدا افترا و دروغ می بندد؟ و خدا هیچ قوم ستمگری را هدایت نخواهد كرد.

این آیه درباره عبدالله بن ابی سرح نازل شده (كه بعدها از طرف عثمان والی مصر گردید) او همان كسی است كه بر خدا افترا بست و پیامبر خونش را هدر ساخت و فرمود كشتن او مباح است حتی اگر به پرده های كعبه چسبیده باشد.

مولف سیره خلبیه (در باب فتح مكه) می نویسد: عثمان او را در روز فتح مكه نزد رسول خدا آورد و برایش طلب امان كرد رسول خدا مدتی سكوت كرد تا شاید در این فاصله كسی او را بكشد - چنانكه خود آن حضرت بعدا بیان فرمود - ولی كسی به این كار اقدام نكرد و پیامبر مصلحت دانست كه به او امان دهد)).

(مثال دوم) خداوند متعال در سوره توبه (آیه های 75 - 77) می فرماید



و منهم من عاهد الله لئن اتانا من فضله لنصدقن و لنكونن الصالحین * فلما آتاهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون * فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه بما اخلقوا الله ما وعدوه و بما كانوا یكذبون:



((و از آنان كسانی هستند كه با خدا عهد كرده اند كه اگر از كرم خویش با ما عطا كند، قطعا صدقه خواهیم داد و از شایستگان خواهیم شد * پس چون از فضل خویش به آنان بخشید بدان بخل ورزیدند، و به حال اعراض رو بر تافتند * در نتیجه به سزای آنكه با خدا خلف وعده كردند و از آن روی كه دروغ می گفتند در دلهایشان تا روزی كه او را دیدار می كنند - پیامدهای نفاق را باقی گذارد)).

این آیات اشاره به داستان ثعلبه است او از رسول خدا خواست تا از خداوند متعال بخواهد به او مالی عطا كند.

پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله به او فرمود: وای بر تو ای ثعلبه مال اندكی كه شكرش را به جا آوری، بهتر است از مال زیادی كه طاقت شكرش را نداشته باشی.

ثعلبه گفت: به خدائی كه تو را مبعوث فرموده سوگند، اگر خدا به من مال و ثروتی عطا كند، حتما حق هر صاحب حقی را به او خواهم پرداخت.

آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله دعا كرد و خداوند به وی ثروت زیادی روزی فرمود و رفته رفته ثروتش بسیار شد و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله زكات اموالش را طلب كرد ثعلبه بخل ورزید و گفت زكات نوعی جزیه است و من مسلمانم و نباید جزیه بدهم و زكات مالش را نپرداخت.

پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله ثعلبه زكات مالش را نزد ابوبكر فرستاد، لكن ابوبكر آن را نپذیرفت و در زمان عمر برای او فرستاد عمر نیز آن را نپذیرفت تا آنكه ثعلبه در زمان عثمان به هلاكت رسید. - تفسیر فتح الغدیر شوكانی، ج 3، ص 185، و تفسیر ابن كثیر دمشقی، ج 2، ص 273، و تفسیر خان، ج 2، ص 125 و در حاشیه آن تفسیر بغوی، و تفسیر طبری، ج 6، ص 131. ی

(مثال سوم) خداوند متعال در سوره سجده آیه 18 می فرماید:



افمن كان مومنا كمن فاسقا لا یستوون



آیا كسی كه مومن است همچون كسی كه نافرمان است؟ یكسان نیستند.

به اجماع مفسران و محدثان شیعه و اهل سنت مقصود از مومن در این آیه علی بن ابی طالب علیه السلام است و مراد از فاسق، ولید بن عقبه است (البته همین ولید فاسق از طرف عثمان والی كوفه شد و سپس از طرف معاویه و یزید والی مدینه گردید.) - شواهد التنزیل حسكانی حنفی ص 445 - 453، و 610 - 626 و مناقب مغازلی ص 324 و 370 و الكشاف زمحشری ج 3 ص 514 و ... ی

آیا می شود عدالت تمام صحابه را پذیرا شویم و حال آنكه:

در مثال اول بیان شده كه عبدالله بن ابی سرح بر خدا افترا زده و قصد تحریف كتاب خدا را داشته و او از تمام خلق ستمكارتر است، و محال است كه هدایت شود زیرا كه خداوند گروه ستمكاران را هدایت نخواهد كرد؟

و در مثال دوم خداوند بر نفاق درونی ثعلبه حكم كرده و فرموده كه او از دروغگویان است.

و در مثال سوم بیان فرموده كه ولید بن عقبه فاسق و اهل آتش است و برای او نجاتی از آتش جهنم نیست. ((او كسی است كه در زمان استانداریش در كوفه نماز صبح را (در اثر مستی) چهار ركعت خواند و گفت اگر بخواهید بیشتر می خوانم، ولی در عین حال برخی از اهل سنت، معتقدند كه این هر سه نفر (عبدالله بن ابی سرح، ثعلبه و ولید بن عقبه) چونكه از صحابه می باشند پس عادلند و تكذیب آنان جایز نیست، بلكه محكوم به پاكی و نزاهت بوده و اهل بهشتند و هیچ كدام داخل جهنم نخواهند رفت.

آیا پذیرفتن حكم خدا سزاوارتر است یا تقلید كوركورانه و قول بدون ذلیل؟

و ثانیا: این نظریه بر خلاف سنت نبوی است و با برخی از احادیث در تعارض است از جمله:

* 1 -) ((ذوالئدیه)) كه از صحابه به ظاهر زاهد و عابد بود و مردم از كثرت عبادت او در شگفت بودند نمونه جالبی برای تعارض نظریه عدالت تمام صحابه یا سنت نبوی است زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله همواره می فرمود: او مردی است كه در چهره اش اثری از شیطان است.

ابن حجر عسقلانی در ((لاصابه فی تمییز الصحابه)) ج 1 ص 439. نقل می كند كه روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله ابوبكر را فرستاد تا او را بكشد، ولی ابوبكر او را در حال نماز دید و او را نكشت و برگشت. سپس آن حضرت عمر را فرستاد تا او را بكشد و او هم نافرمانی كرد و او را نكشت، سپس علی بن ابی طالب علیه السلام را فرستاد، لكن علی علیه السلام او را نیافت چون از مسجد بیرون رفته بود آیا مگر می شود رسول خدا صلی الله علیه و آله بفرماید در چهره یك (صحابی عادل) اثری از شیطان است و دستور دهد كه او را به قتل رسانند؟

البته همین ((ذوالئدیه)) از دشمنان سرسخت علی بن ابی طالب علیه السلام بود و رهبر خوارج گشت و در جنگ نهروان كشته شد (به همان گونه ای كه قبلا رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی بن ابی طالب علیه السلام خبر داده بود).

* 2 -) احمد بن شعیب نسائی در خصائص امیر المومنین علی بن ابی طالب - كرم الله وجهه - ص 238 (باب 59 حدیث 179) از ابو سعید روایت كرده كه گفت ما نزد پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله بودیم و آن حضرت غنائمی را تقسیم می كرد، در این حال ذوالخویصره كه مردی از بنی تمیم بود وارد شد و گفت: یا رسول الله به عدالت رفتار كن! آن حضرت فرمود: اگر من به عدالت رفتار نكنم پس چه كسی به عدالت رفتار می كند؟ اگر من عدالت نكنم بد عمل كرده ام و زیانكار خواهم بود عمر اجازه خواست او را بكشد، پیامبر اجازه نداد، و فرمود: او یارانی دارد كه نماز و روزه آنان بگونه ایست كه شما نماز و روزه خود را در مقابل آنان ناچیز می دانید، اینان قرآن می خوانند ولی از حنجره و گلویشان تجاوز نمی كند. از اسلام خارج می شوند همان طوری كه تیر از بدن شكار خارج شود و هیچگونه آلایش پیدا نكند و اگر تیر انداز به نوك و سرتاسر تیر خود نگاه كند چیزی بر آن نبیند، نشانه آنان مرد سیاه چهره ای است كه یكی از بازوانش همانند پستان زنان و یا قطعه گوشتی در حركت است (همان ذوالئدیه) اینان بر بهترین مردم خروج می كنند.

ابو سعید گوید: شهادت می دهم كه این حدیث را از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم و همچنین شهادت می دهم كه علی بن ابی طالب علیه السلام با آنان جنگ نمود و من همراه او بودم (بعد از پایان جنگ) آن حضرت دستور داد در جمع كشته شدگان آن مرد را پیدا كنند، او را پیدا كردند و آوردند، من نگاه كردم او را به همان گونه ای كه رسول خدا صلی الله علیه و آله توصیف كرده بود یافتم.

(مثال سوم) در سیره ابن هشام (ج 3 ص 235) آمده است كه گروهی از صحابه در خانه ای گرد آمده بودند و مردم را از رسول خدا صلی الله علیه و آله باز می داشتند، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور دادند كه آن خانه را به آتش كشیدند.

(مثال چهارم) ((متقی هندی)) در ((كنز العمال)) گوید: ((حكم بن عاص بن امیه عموی عثمان بن عفان و پدر مروان بن الحكم كسی است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله او را و آنكه در صلب او بود لعن كرد)) و فرمود:

وای بر امت من از كسانی كه در صلب حكم بن عاص می باشند.

و در حدیث ام المومنین ((عائشه)) آمده است كه به مروان گفت:

گواهی می دهم كه رسول خدا پدرت تو را كه در صلب او بودی لعنت كرد.

حكم بن عاص را رسول خدا از مدینه منوره به ((مرج)) در نزدیكی طایف تبعید كرد و ورود او را به مدینه تحریم فرمود.

عثمان بن عفان بعد از رحلت رسول خدا نزد ابوبكر برای عمویش ((حكم بن عاص)) شفاعت كرد تا اجازه دهد به مدینه برگردد، لكن او نپذیرفت، پس از او نزد عمر شفاعت كرد، او نیز نپذیرفت ولی چون عثمان خودش بر اریكه قدرت نشست و به خلافت رسید، عمویش حكم بن عاص را با عزت و احترام - بر خلاف فرمان پیامبر و سیره شیخین - به مدینه آورد، یكصد هزار درهم نیز به او بخشید و فرزندش مروان را مشاور خود قرار داد سرانجام همین مروان با عملكرد خود اسباب كشته شدن خلیفه را فراهم ساخت، مردم به مروان لقب ((خیط باطل)) یعنی نخ باطل داده بودند و همین مروان بعدها به عنوان خلیفه مسلمین در شام قدرت را در دست گرفت.

(مثال پنجم) در سیره ابن هشام آمده است ((دوازده نفر از صحابه كه منافق بودند برای تفرقه در میان مسلمانان مسجد ضرار را ساختند، و گفتند كه این مسجد را برای رضا و خشنودی خدا ساخته ایم، و به دستور پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله آن مركز توطئه علیه السلام و مسلمین تخریب شد.

موارد گذشته كه از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله نقل كردیم و دهها مثال دیگر به خوبی بر (نظریه عدالت در تمام صحابه) خط بطلان می كشد زیرا قطعا كسانی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور قتل آنان را صادر می فرماید و یا خانه آنها را بر سرشان تخریب و آتش می زند عادل نیستند و همچنین كسانی كه به گواهی قرآن كریم مسجد ضرار را می سازند و قصد ایجاد تفرقه میان مسلمانان را دارند با اینكه منافق می باشند چگونه می توان گفت عادلند عدالت آنان با سنت نبوی مخالف است.

حال كدام یك را باید پذیرفت سنت پیامبر صلی الله علیه و آله یا تقلید كوركورانه مقلدین.

خلاصه: با توجه به آنچه گذشت و ثبوت بطلان نظریه عدالت تمام صحابه شبهه گذشته بر نهج البلاغه نیز ساقط می شود زیرا چه مانعی دارد كه امیر المومنین علیه السلام بنا به دلایلی از برخی صحابه پیامبر انتقاد كند و از عملكرد آنان ناراضی باشد.

و در عین حال آن حضرت از صحابه باوفای پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله تجلیل شایانی كرده و عالی ترین توصیف را برای آنان ذكر نموده است.

آنجا كه می فرماید:



لقد رایت اصحاب محمد صلی الله علیه و آله فما اری احدا یشبههم ...- نهج البلاغه، خطبه 97، ص 143 - 145، چاپ دارالثقلین - قم. ی



((همانا یاران محمد صلی الله علیه و آله را بگونه ای دیدم كه هیچ كس را همانند آن نمی نگرم، آنها صبح می كردند، در حالی كه موهای ژولیده و چهره های غبار آلود داشتند، شب را تا صبح در حال سجده و قیام به عبادت می گذراندند، و پیشانی و صورت خود را - به نوبت - در پیشگاه خدا بر خاك می ساییدند، (گاهی پیشانی و گاهی رخسار خود را روی خاك می نهادند) از یاد معاد چنان مضطرب و ناآرام بودند كه گویا بر آتش ایستاده اند پیشانی آنان از طول سجده مانند زانوی بزان پینه بسته بود، اگر نام خدا بود، می شد چنان می گریستند كه گریبانهای آنان تر می شد، و همچون درخت در روز تندباد می لرزیدند از كیفری كه از آن بیم داشتند، و پاداشی كه به آن امیدوار بودند)).



شبهه دوم:



طولانی بودن برخی از خطبه ها و نامه های نهج البلاغه مانند خطبه اشباح و خطبه قاصعه و عهدنامه مالك اشتر و ... و چونكه چنین سخنرانیها و نامه نگاریهای طولانی در صدر اسلام موسوم نبوده بنابراین در انتساب آن به امیر المومنین علیه السلام تشكیك می شود. - نقل از ((اثر التشییع فی الادب العربی))، ص 66. ی



پاسخ:



طولانی بودن سخنرانی و یا كوتاه بودن آن و همچنین همیشه یكنواخت صحبت كردن، چیزی نیست كه نیاز به حدیث و دستورالعمل داشته باشد، و در صدر اسلام سخنرانان همه رقم سخن می گفتند برخی بیشتر طولانی و كمتر كوتاه و برخی بر عكس آن و این شخص سخنران بوده كه بر اطاله سخن یا كوتاه سخن گفتن بر حسب شرایط تصمیم می گرفته است.

و حتی خود كسانی كه این شبهه را مطرح كرده اند به این حقیقت معترفند كه هیچ دلیلی بر نفی خطبه های طولانی ندارند، و می گویند:

((ما هیچ وقت نمی گوئیم كه طولانی بودن خطبه به این اندازه از نظر عقلی ممنوع است ...))

بلكه ((جاحظ)) در (البیان و التبیین ج 1 ص 50) می گوید: ((روایت كرده اند كه قیس بن خارجه بن سنان روزی از صبح تا شب خطبه خواند و هیچ یك از سخنانش تكراری نبود نه در لفظ و نه در معنی)).

زكی مبارك در ((النثر الفنی)) جلد 1 ص 59 می گوید: سحبان وائل - یكی از سخنرانان معروف زمان معاویه كه در شام می زیست. ی همان سخنرانی كه طولانی بودن سخنرانیهایش معروف بوده و گاهی نصف روز سخنرانی می كرده و در عین حال خطبه های كوتاهی نیز از او نقل شده است.

بنابراین خطیبان - در صدر اسلام و پس از آن تا زمان حاضر - طبق فطرت و بر اساس شرایط زمانی و مكانی بر اطاله سخن یا كوتاهی آن تصمیم می گرفتند.

خطبه ها و نامه های علی بن ابی طالب علیه السلام نیز همین گونه بوده است گاهی همچون عهدنامه مالك اشتر در اثر شرایط حاكم بر مصر مصلحت بر اطاله سخن است و گاهی شرایط اقتضا می كند كه كوتاه سخن گوید.

و جاحظ می گوید: ((عمر اهل خطبه های طولانی نبود، و صاحب خطبه های طولانی علی بن ابی طالب است)) پس این شبهه و اشكال نیز نادرست است.



شبهه سوم:



نهج البلاغه دارای سجع و قافیه خاصی است و مشتمل بر تقسیمات عددی است نظیر ((الاستغفار علی سنه معان)) (استغفار بر شش معنی است) و همچنین الایمان علی اربع دعائم ... ایمان بر چهار پایه استوار است، و مانند آن و كسی در صدر اسلام با آن آشنائی نداشته و پس از سپری شدن دوران جاهلیت و شكوفائی ادبیات عربی جدید در دوران عباسی و شهرت آن میان مردم سید رضی كتاب نهج البلاغه را بر این منوال تالیف كرده است. - اثر التستیع فی الادب العربی ص 56 و الاسام علی تالیف احمد زكی صفوت ص 131. ی



پاسخ:



یا سجع و قافیه سخن گفتن اگر طبیعی و بدون تكلف باشد و روان و سلیس بوده و بر مستمع گران نباید دلیل بر فصاحت و بلاغت و از محسنات كلام به شمار می آید و اگر با سجع و قافیه سخن گفتن عیب و نقص كلام می بود پس چرا قرآن كریم و احادیث نبوی و كلمات بسیاری از فصیحان و بلیغان عرب مشتمل بر آن است.

در قرآن كریم، برخی از سوره ها دارای آهنگ و وزن عجیبی است نظیر سوره والشمس و الذاریات، و الطور، و النجم و ...

و همچنین بسیاری از سخنان رسول اكرم صلی الله علیه و آله دارای سجع و قیافه خاصی است.

نظیر فرموده آن حضرت:



الا ادلكم علی خیر اخلاق الدنیا و الاخره؟ تصل من قطعك و تعلی من حرمك و تعفو عمن ظلمك (تحف العقول ص 45).



و نیز فرموده:



افشوا السلام و اطعموا الطعام وصلوا الارحام و صلوا بالیل و الناس نیام .



و از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده كه فرموده: قیس بن ساعد الایادی گفته است:



ایها الناس اسمعوا وعوا من عاش مات، و من مات فات، و كل ما هو آت آت لیل داج زنهار ساج و سماء ذات ابراج ....



بنابراین با سجع و قافیه بودن نهج البلاغه دلیل قوت اسناد آن است و نه دلیل ضعف آن.

و همچنین وجود تقسیمهای عددی در نهج البلاغه موجب هیچ اشكالی نیست زیرا در صدر اسلام اینگونه تقسیمها در سخنان فصیحان و بلیغان متعارف بوده و بسیاری از احادیث نبوی نظیر آن نقل شده است از آن جمله:

* در ارشاد القلوب دیلمی ص 233، آمده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده:



سنه اشیاء حسنه ولكتها من سنه احسن، العدل حسن و هو من الامراء احسن و الصبر حسن و هو من الفقراء احسن ...



((شش چیز خوب است ولی آنها از شش گروه بهتر است:

عدالت خوب است و آن از حاكمان بهتر است و صبر خوب است و آن از مستمندان بهتر است، و پرهیزگاری خوب است و آن از دانشمندان بهتر است و سخاوتمندی خوب است و آن از ثروتمندان بهتر است، و توبه خوب است و آن از جوانان بهتر است، و حیا (عفت) خوب است و آن از زنان خوبتر است)).

* و در حدیث دیگری آمده است:



معشر المسلمین ایاكم و الزنا فقیه ست خصال ....



ای مسلمانان از زنا بپرهیزید همانا در آن شش خصلت است، سه خصلت آن در دنیا و سه خصلت در آخرت در آخرت، اما آنچه در دنیا است:

1 - آبرو را می ریزد 2 - فقر می آورد (موجب تهیدستی می شود) 3 - عمر را كوتاه می كند و اما آنچه در آخرت است:

1 - موجب خشم و غضب الهی است. 2 - باعث سختگیری در حساب روز قیامت است. 3 - عذاب آتش ابدی را در پی دارد.

* در تحف العقول نیز حدیثی را می خوانیم كه در بیان بیست و چهار خصلت آمده كه در آن برای هر خصلت چندین ویژگی و علامت ذكر شده است.

در احادیث بسیار دیگری اینگونه تقسیمهای عددی آمده است كسانی كه طالب آنها می باشند به كتاب ((الخصال)) تالیف شیخ صدوق رحمه الله و ((المواعظ المددیه)) مراجعه كنند.

لازم به ذكر است آنچه از این قبیل تقسیمها در نهج البلاغه آمده دارای سند معتبر و متواتر است، بنابراین، این شبهه نیز ناتمام است.



شبهه چهارم:



در نهج البلاغه سخن از - وصایت و وصیت - و وصی بودن علی بن ابی طالب علیه السلام آمده است و این گونه واژه ها تنها در سخنان سید رضی است و قبل از او به كار نمی رفته و این خود دلیل آن است كه نهج البلاغه به علی بن ابی طالب علیه السلام نسبت داده شده است و از سخنان او نمی باشد. - اثر التشیع فی الادب العربی ص 56 و الاسام علی تالیف احمد زكی صفوت ص 131. ی



پاسخ:



موضوع وصیت كردن پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و وصی بودن امیر المومنین علی بن ابی طالب علیه السلام مشهوری است میان مردم قبل از زمان سید رضی رحمه الله و پس از آن زمان.

و در اغلب كتب تفسیر و حدیث و تاریخ و كلام و شعر از آن نام برده شده است و موضوعی نیست كه بر كسی پوشیده باشد.

علامه امینی قدس سره در یازده جلد كتاب الغدیر شعراء را از زمان خود رسول اكرم صلی الله علیه و آله تا این زمان گردآوری كرده و حدیث غدیر متواتر میان شیعه و اهل سنت - و مورد قبول تمام مسلمانان - یكی از قوی ترین ادله وصی بودن علی علیه السلام است.

اگر در اسلام بر هر مسلمان لازم است، نسبت به مال و ثروت و دیون خود وصیت كند و وصی تعیین نماید - تا آنجا كه در صحیح بخاری (ج 3 ص 2) و صحیم مسلم (ج 4 ص 10) آمده است كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: ((هیچ مسلمانی - اگر ثروتی داشته باشد - حق ندارد دو شب بر او بگذرد مگر آنكه وصیتش را نوشته و نزدش باشد)).

و در صحیح مسلم افزود: ابن عمر گفت: از آن زمانی كه این حدیث را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم شبی بر من نگذشت مگر آنكه وصیتم نزدم بود.

- پس چرا وصیت را نسبت به خلافت پیامبر صلی الله علیه و آله و شریعت ماندگار اسلام و آنچه موجب تامین سعادت دنیا و آخرت مسلمانان است انكار كنیم بویژه آنكه مردم قدرت تشخیص و انتخاب آن فرد صالح و شایسته ی جانشینی پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و زعامت مسلمین را ندارند. پس بناچار باید رسول الله صلی الله علیه و آله با انتخاب خدای متعال كه ((علام الغیوب)) است جانشین و خلیفه پس از خود را تعیین كند و امامانی (همچون خود پیامبر اسلام) معصوم از هرگونه گناه و خط تا روز قیامت پرچمداران اسلام و مفسران قرآن و مبینان احكام الهی و شریعت آسمانی بوده باشند.

آیا معقول است گفته شود ابوبكر از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله به مصالح امت اسلامی آگاه تر بوده لذا وصیت كرد كه عمر پس از او خلیفه مسلمانان باشد؟

آیا ممكن است بگوئیم ((عائشه)) ام المومنین از رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت به مصالح مسلمانان دلسوزتر بوده لذا به عبدالله بن عمر می گوید: فرزندم سلام مرا به پدرت برسان و به او بگو امت محمد را بدون سرپرست نگذارد و كسی را به جانشینی خود تعیین كند چونكه من می ترسم اگر آنها را به حال خود رها سازد، دچار فتنه و آشوب شوند.

((الامامه و السباسه)) تالیف این قتیبه دینوری، ج 1 ص 22.

آیا عبدالله بن عمر مثل ترك جانشین را بهتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله می داند. ابن سعد در (طبقات ج 3 ص 249) از عبدالله بن عمر نقل می كند كه به پدرش گفت: كسی را به جانشینی خود تعیین كن، عمر گفت: چه كسی را خلیفه خود بگردانیم؟ عبدالله گفت: تلاش كن كسی را پیدا كنی تو كه خدای آنها نیستی؟ آیا این چنین نیست كه اگر تو سرپرست زمینهای كشاورزی خود را فرا خوانی، آیا دوست نداری كسی را به جانشینی خود بگمارد تا زمانی كه به آنجا بازگردد؟ لذا عمر تصمیم گرفت شورای شش نفری جهت انتخاب رهبر تشكیل دهد.

آیا معاویه بن ابی سفیان ترس آن را دارد كه امت محمد را همچون گوسفندان بدون شبان رها كند، و لذا به جانشینی یزید وصیت می كند؟ ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت به آینده امت خود بی تفاوت بود و این ترس را نداشت؟ ((تاریخ طبری، ج 6، ص 170)).

آیا ممكن است، رسول خدا صلی الله علیه و آله اسلام نوپا و امت مسلمان را رها ساخته باشد و آنان را همچون گوسفندان بودن شبان به حال خود واگذاشته باشد؟ هرگز بلكه او به فرمان خدا وصیت كرده و جانشین خود را تععین نموده.

خداوند متعال به رسولش می فرماید:



و ایها الرسول بلغ ما انزل الیك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته....



((ای پیامبر آنچه از جانب پروردگار به سوی تو نازل شده ابلاغ كن و اگر نكنی پیامش را نرسانده ای و خدا تو را از گزند مردم نگاه می دارد ...)) - سوره مائده، آیه 67. ی

اگر بخواهیم در اینجا احادیثی را كه در مورد وصیت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله به علی بن ابی طالب علیه السلام آمده است ذكر كنیم و در این باره به تفصیل سخن گوئیم دهها جلد كتاب خواهد شد ولی به عنوان نمونه به ذكر یك حدیث و به قطره ای از دریا اكتفا می كنیم:

ابن شهر آشوب در ((مناقب آل ابی طالب)) ج 3 ص 47 به نقل از كتاب ((الولایه)) تالیف محمد بن جریر طبری روایت می كند كه سلمان فارسی گفت: به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفتم یا رسول الله هیچ پیامبری نبوده جز آنكه وصی و جانشین داشته، پس وصی و جانشین شما كیست؟ فرمود: وصی و خلیفه من و بهترین كسی كه من پس از خود به جا می گذارم آنكه دیون مرا می پردازد و به وعده های من عمل می كند (اگر به كسی وعده داده ام كه به او چیزی را بدهم او آن را خواهد داد) علی بن ابی طالب است.

محقق ارجمند جناب آقای سید عبدالزهراء حسینی خطیب در كتاب ارزشمند ((مصادر نهج البلاغه و اسنانیده)) (ج 1 ص 142 - 162) بیش از هفتاد حدیث از كتابهای اهل سنت نقل كرده كه در آن لفظ وصی و وصایت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله به علی بن ابی طالب علیه السلام آمده است:

و همچنین علامه امینی قدس سره در كتاب معتبر ((الغدیر)) نام دهها كتاب را كه تالیف برخی از آنها پیش از تولد سید رضی رحمه الله بود، از قرن اول هجری تاكنون به نام ((الوصیه)) و ((الولایه)) تالیف شده ذكر نموده است.

آیا بعد از این همه احادیث اشعار و كتابهایی كه قبل از زمان سید رضی رحمه الله و پس از آن پیرامون وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است هیچ عاقلی به خود اجازه می دهد كه چنین شبهه ای را مطرح كند و بگوید: نهج البلاغه سخنان سید رضی است چونكه او اول كسی است كه از وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله به علی بن ابی طالب علیه السلام سخن گفت)). بنابراین این شبهه نیز ناتمام است. - البته پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله با وصی و جانشین خود این عهد و پیمان را بسته بود كه آماده پیمان شكنی و خیانت امت باشد و اینكه امامت او را نخواهند پذیرفت.

خطیب بغدادی در تاریخ بغداد (ج 11 ص 216) به سند خود از امیر المومنین علیه السلام نقل كرده كه فرمود: ((از آنچه پیامبر با من عهد كرده است كه پس از من به تو خیانت خواهد شد مما عهد ان النبی صلی الله علیه و آله ان الامه ستغدر بك من بعدی حاكم و مستدرك ج 3 ص 140 - 143 پس از نقل این حدیث آن را صحیح شمرده است و حدیث آن را صحیح شمرده است و حدیث دیگری را نقل كرده اند كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: ((پس از من مشكلات فراوانی خواهی داشت علی علیه السلام گفت آیا دینم سالم خواهد بود؟ فرمود: ((آری همراه با سلامت دینت می باشد)) حاكم و ذهبی این حدیث را صحیح شمرده اند.

علامه امینی رحمه الله و ((الغذیر)) ج 7 ص 73، از ((كنوز الدقائق)) تالیف مناوی ص 188 نقل كرده كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: یا علی پس از من تو گرفتار خواهی شد ولی با آنان نجنگ.

برای اطلاع بیشتر به كتابهای ذیل مراجعه شود: ((المراجعات)) تالیف سید شریف الدین ((اصل الشیعه و اصولها)) تالیف كاشف العظاء ((عقاك الامامیه)) تالیف محمد رضا مظفر، ((ثم اهتدیت)) تالیف تیجانی و ... ی



شبهه پنجم



در نهج البلاغه با دقت تمام اوصاف طاووس، مورچه، خفاش و ... بیان شده و اصطلاحات فلسفی همچون (این) و (كیف) و مانند آن به كار رفته و علما و ادبا و شعرای صدر اسلام از این معانی دقیق و اصطلاحات جدید چیزی نمی دانستند و مسلمانان پس از ترجمه كتابهای حكمت و داستانهای یونان و فارس - در دوران عباسی - آنها را آموختند و اینگونه خطبه ها به زمان سید رضی رحمه الله بیشتر متناسب است تا زمان امیر المومنین علیه السلام. - مقدمه شیخ محی الدین عبدالحمید بر شرح نهج البلاغه شیخ محمد عبده. ی



پاسخ:



كسانی كه این شبهه را مطرح كرده اند هیچ دلیل علمی بر آن ندارند آیا می توان گفت كه دقت تخیل و زیبائی توصیف منحصر به این قوم و یا آن قوم است؟ آیا اشعار عرب جاهلی و صدر اسلام مملو از اینگونه دقتها و تخیلات نیست؟ آیا كسی كه از كودكی ملازم پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله بوده و در هر زمان و هر مكانی هر آیه ای كه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل می شد آن را به خوبی فرا می گرفته و تفسیر آن را از آن حضرت می آموخته و كلمات حكیمانه پیامبر را می شنیده، بر دیگران برتری ندارد؟ آیا كسی كه همه روزه سحرگاهان یك ساعت اختصاصی داشته كه رسول خدا صلی الله علیه و آله اسرار الهی را به او می آموخته، همانند دیگران است؟ - خصائص امیر المومنین علی بن ابی طالب - كرم الله وجهه -، ص 168، باب 37 حدیث 1 و (چاپ دارالثقلین - قم). ی

البته ممكن است گفته شود ما می پذیریم كه خطبا و شعرای جاهلیت و صدر اسلام در اثر ذوق سرشار توان توصیف اسب و شتر و حتی مورچه و ملخ را داشتند، ولی از كجا می توانستند طاووس را توصیف كنند، یا اینكه در مدینه طاووسی وجود نداشت و چگونه امیر المومنین علیه السلام در خطبه 165 در توصیف طاووس و كیفیت جفت گیری آن می فرماید:



احیلك من ذلك علی معاینه ...



من تو را از چیزی كه بالعیان دیده ام خبر می دهم و بر شنیده ها حواله نمی دهم.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ص 270 در پاسخ به این اشكال می گوید: ((اگر چه در مدینه طاووس نبوده، ولی در كوفه كه پایتخت اسلام شده بود و از تمام نقاط جهان همه چیز به آنجا آورده می شد، چرا در آنجا طاووس نباشد، و با بودن یك جفت نر و ماده مشاهده جفت گیری آنها كار دشواری نیست)).

با كه همچنانكه كه خداوند متعال به اولین پیامبر آدم ابوالبشر اسماء و خواص اشیاء را آموخت به آخرین پیامبر نیز حقائق امور و علوم اولین و آخرین را تعلیم داد و آن حضرت آنها را به وصی خود منتقل ساخت و او را به عنوان دروازه شهر علم خویش به مردم معرفی كرد و فرمود



انا مدینه العلم و علی بابها



بنابراین هیچ مانعی ندارد كه امیر المومنین علی علیه السلام از چیزهایی همچون كسی كه با چشم خود دید، خبر دهد و از آن به تفصیل سخن گوید در حالی كه دیگران هیچ اطلاعی از آن ندارند.

بنابراین، این شبهه نیز ناتمام است.



شبهه ششم:



برخی از خطبه های نهج البلاغه مشتمل بر اخبار گذشتگان و امم سابقه است و همچنین مشتمل بر پیش گوئی و خبر از اتفاقات آینده است نظیر (تسلط حجاج بر كوفه و احداث شهر بغداد و هجوم چنگیز خان و تسلط تاتار و مغولها بر شهر بغداد و ...) و از شخصیتی همچون علی بن ابی طالب علیه السلام بعید به نظر می آید كه ادعای علم غیب كند چونكه علم غیب مخصوص خدا است چنانچه در قرآن كریم می فرماید



و عنده مفاتح الغیب لا بعلمها الا هو ... (سوره انعام، آیه 59)



نزد او است كلیدهای غیب و جز او هیچ كس به آنها آگاهی ندارد. و احتمالا این خبرها (اخبار الملاحم) را پس از وقوع سید رضی و یا دیگری به نهج البلاغه اضافه كرده است و به امیر المومنین علیه السلام نسبت داده شده است.



پاسخ:



(اولا): با توجه به آنچه در پاسخ از شبهه پنجم گفته شد بدون شك امیر المومنین علیه السلام از مسائل پنهان گذشته و اتفاقات آینده اطلاع دقیق و صحیح داشته است، آن هم نه از روی نتیجه گیری از مقدمات و علل ظاهری بلكه در اثر آموزشهای ربانی و بهره گیری از علوم نبوی كه علمه شدید القوی و برای مردم بر حسب اقتضای مصلحت گوشه ای از آن علوم را بیان می كرد و قضاوتهای محیر العقول آن حضرت نمونه ای از آن است.

علامه امینی قدس سره در (الغدیر ج 5 ص 52 - 59) بهترین پاسخ را به این شبهه داده است كه ما در اینجا خلاصه ای از آن را نقل می نمائیم:

((علم به غیب و آنچه در پس بوده است و دانستن اتفاقات گذشته و آینده برای تمام انسانها همچون علم به شهود امكان پذیر است. مشروط به اینكه آن را از عالمی كه خداوند متعال به او حقائق را آموخته اقتباس نمایند و هیچگونه مانعی در آن نیست.

آیا مگر آنچه را كه مومنین به آن اعتقاد دارند از قبیل: ایمان به خدا و فرشتگان و كتابهای آسمانی و پیامبران الهی و روز قیامت و بهشت و دوزخ و زندگانی پس از مرگ و لقاء پروردگار و محاسبه در روز رستاخیز و ثواب و عقاب و حور و قصور و تمام اینها از مصادیق ایمان و علم به غیب نیست؟ بلكه خداوند در وصف متقین می فرماید ... الذین یومنون بالغیب ... . - سوره بقره آیه 3. ی

و نیز فرموده:



جنات عدن التی وعد الرحمن عباده بالغیب . - سوره مریم، آیه 61. ی



البته از آنجا كه مقام نبوت و منصب رسالت الهی اقتضا دارد كه شخص نبی بیش از دیگران از ماجراهای گذشته و اتفاقات آینده آگاه باشد خداوند انبیاء و اولیاء خاصش را از اسرار بیشتری آگاه می سازد لذا می فرماید:



و كلا نقص علیك من انباء الرسل ما نبئت به فوادك ... : - سوره هود، آیه 120. ی



((و هر یك از سرگذشتهای پیامبران خود را كه بر تو حكایت می كنیم چیزی است كه دلت را بدان استوار می گردانیم ...)) و از این رو داستانهای پیامبران گذشته را برای پیامبرش بازگو كرده و پس از بیان داستان مریم در سوره آل عمران آیه 44 و داستان برادران یوسف در سوره یوسف آیه 103 می فرماید



ذلك من انباء الغیب نوحیه الیك



((این ماجرا از خبرهای غیب است كه به تو وحی می كنیم)) و همچنین پس از نقل داستان نوح در سوره هود آیه 49 می فرماید: تلك من انباء الغیب نوحیه الیك ((این از خبرهای غیب است كه به تو وحی می كنیم)).

بدیهی است كه خداوند متعال اینگونه علم غیب را فقط به انبیاء و اولیاء خاصش عنایت می فرماید و دو آیه شریفه (26 و 27 سوره جن) گواه این مدعا است



عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا * الا من ارتضی من رسول ...



دانای نهان غیب است، و كسی را بر غیب خود آگاه نمی كند مگر رسولانی كه مورد رضایت او هستند.

و همچنین در سوره بقره، آیه 255 می فرماید: ...



یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون بشی ء و من علیه ...:



((خدا آنچه در پیش روی آنان و آنچه در پشت سرشان است می داند، و به چیزی از علم او، جز به آنچه بخواهد احاطه نمی یابند ...)).



نتیجه:



گرچه آیه شریف و عنده مفاتح الغیب كه در بیان اصل شبهه به آن استدلال شده است دلالت دارد كه علم غیب مخصوص خدا است و كسی از آن اطلاعی ندارد، ولی در آیات دیگر قرآن برگزیدگان خدا و كسانی كه مشیت الهی به آگاهی آنان به علم غیب تعلق گرفته استثنا شده اند. بنابراین (انبیاء اولیاء و مومنین) به گواهی قرآن كریم دارای علم غیب می باشند ولی بهره انبیاء و اولیاء بیش از سایر مومنین است.

و در عین حال علم غیب آنان دارای چند ویژگی است:

* 1 - به هر اندازه ای كه باشد باز هم به لحاظ (كمی و كیفی) محدود به حدود خاصی است.

* 2 - اكتسابی و عارضی است و ذاتی نیست.

* 3 - مسبوق به عدم است و ازلی نیست، و دارای انتها است، و سرمدی نمی باشد. (دارای ابتدا و انتها است و ازلی و سرمدی نیست).

* 4 - نشات گرفته از فیض خود الهی است و مطابق واقع و حقیقت است.

البته پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و وارثان علمش (ائمه معصومین علیهم السلام) در عمل كردن بر طبق آنچه را كه می دانند و حتی آگاه ساختن دیگران به بخشی از آن نیاز به دستور خدای متعال دارند و هر یك از این سه مرحله (1- علم به غیبت، 2 عمل بر طبق آن، 3- اعلام به دیگران) جدای از هم می باشد و علم به غیبت هیچگاه مستلزم عمل بر طبق آن نیست و همچنین اعلام تمام یا بخشی از آن به مردم هیچ ضرورتی ندارد و منوط به تشخیص مصلحت است.

لازم به ذكر است چونكه مسأله علم غیبت داشتن پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیه السلام یكی از مسائل اعتقادی بسیار مهم است لذا نیاز به توضیح بیشتری دارد پس می گوئیم:

* كسی از همه چیز با خبر است كه در هر زمان و هر مكان حاضر و ناظر باشد و بر تمام اشیاء احاطه كامل داشته باشد و او تنها ذات پاك خداوند متعال است، او است كه استقلالا و به صورت نامحدود از آنچه بوده و خواهد بود آگاه است.

اما غیر او كه وجودش محدود به زمان و مكان معینی است طبعا نمی تواند از همه چیز باخبر باشد خداوند در سوره نمل آیه 65 می فرماید:



فان لا یعلم من فی السماوات و الارض الغیب الا الله و ما یشعرون ایان یبعثون



((ای پیامبر بگو كسانی كه در آسمانها و زمین هستند از غیب آگاهی ندارند جز خدا، و نمی دانند چه هنگام برانگیخته خواهند شد)).

ولی این منافات ندارد كه خدا بخشی از علم غیب را - كه مصلحت می داند و برای تكمیل رهبری رهبران الهی لازم است در اختیار آنان بگذارد، و این علم غیب مستقل و بالذات نیست بلكه علم غیب بالعوض است یعنی یادگیری و تعلم از علام الغیوب آیاتی از قرآن نیز بر این معنی دلالت دارد كه قبلا به آنها اشاره شد الا من ارتضی من رسول ((كسی علم غیب ندارد جز رسولانی كه مورد رضایت او هستند)).

جالب اینكه اصل این شبهه و اشكال بر علم غیب داشتن علی بن ابی طالب علیه السلام و پاسخ آن ذیل ((خطبه 128)) در نهج البلاغه آمده است.- نهج البلاغه، خطبه 128 ص 199، چاپ دارالثقلین قم. ی

امیر المومنین علیه السلام در سال 36 هجری پس از پایان یافتن جنگ جمل در شهر بصره به ((احنف بن قیس)) فرمود: - ((احنف بن قیس)) و یكی از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله است كه پیامبر در حق او دعا كرد، مردی باهوش و عقل بود و در هنگامه جنگ جمل به امیر المومنین علیه السلام گفت: دوست داری با (200) سوار برای یاری شما به لشكریانت ملحق گردم یا با جمعیت ((بنی سعید)) از جنگ كناره گیری كنم؟ كه آنكه (6000) شمشیر را از تو باز می دارم، امام علیه السلام فرمود از جنگ كناره بگیر، احنف پس از جنگ و فتح بصره خود را به امام علیه السلام رساند و به یاران آن حضرت ملحق شده)) (السد الغایه ((ابن اثیر)) ج 1 ص 55).

ی



یا احنف كانی بن وقد سار بالجیش ...



((ای احنف گویا من او را می بینم كه با لشكری بدون غبار و بی سر و صدإ؛44ی به شهر بصره حمله ور می شود)) و نسبت به حوادث و وقایع مهم آینده و كشتار و خونریزی های فراوانی كه بعدها در شهر بصره توسط ((صاحب الزنج)) و تركهای مغول اتفاق خواهد افتاد خبر می دهد.

در این میان یكی از اصحاب كه این پیشگوئیها را شنید گفت: ای امیر مومنان از غیب سخن می گوئی؟ و به علم غیب آشنائی؟

امام علیه السلام خندید و به آن مرد كه از طایفه ((بنی كلب)) بود فرمود: ای برادر كلبی این علم غیب نیست این فراگرفته ای است از عالمی یعنی پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله علم غیب تنها علم قیامت است و آنچه خداوند سبحان در این آیه برشمرده است:



ان الله عنده علم الساعه و ینزل العبد و یعلم ما فی الارحام و ما تدری نفس ماذا تكسب غدا و ما تدری نفس بای ارض تموت ان الله علیم خبیر- سوره لقمان، آیه 34. ی



((در حقیقت خدا است كه علم به قیامت نزد او است و یاران را فرو می فرستد و آنچه را كه در رحمها است می داند، و چه كسی نمی داند فردا چه به دست می آورد و كسی نمی داند در كدامین سرزمین می میرد، در حقیقت خدا است كه دانای آگاه است)).

سپس فرمود: خداوند سبحان از آنچه در رحمها قرار داد آگاه است، پسر است یا دختر؟ زشت است یا زیبا، سخاوتمند است یا بخیل، سعادتمند، (نیك بخت) است یا شقی (بدبخت) و چه كسی آتش گیره جهنم است و چه كسی در بهشت همراه پیامبران؟.

این است كه علم غیبی كه جز خدا كسی ذاتا آن را نمی داند و غیر از آن علمی است كه خداوند به پیامبرش تعلیم كرده و او به من آموخته است (علم غیب اكتسابی) و برایم دعا نمود كه سینه ام آن را فرا گیرد و دلم آن علم را در خود بپذیرد اعضای پیكرم را از آن مالامال سازد.

خلاصه یك رهبری جهانی و همگانی آن هم در تمام زمینه های مادی و معنوی، نیاز به آگاهی بر بسیاری از مسائل دارد كه از سایر مردم پوشیده است، نه تنها آگاهی از قوانین الهی بلكه آگاهی بر اسرار جهان هستی و ساختمان بشر و آنچه را انجام می دهند، و ذخیره می سازند و برخی از حوادث گذشته و آینده، این بخش از علم غیب را خداوند در اختیار رسولان و اوصیاء آنان می گذارد، و اگر نگذارد رهبری آنان ناقص خواهد بود.

(ثانیا) اگر علم غیب مخصوص خدا است، و محال است دیگران دارای علم غیب باشند پس چگونه در بسیاری از آیات قرآن تصریح شده كه برخی از پیامبران الهی دارای علم غیب بوده اند از آن جمله:

* عیسی بن مریم علیه السلام به پیروانش می گفت:



و انبوكم بما تاكلون و ما تدخرون فی یوتكم ... : - سوره آل عمران، آیه 49. ی



((من به شما از آنچه می خورید و آنچه در خانه هایتان ذخیره می سازید خبر می دهم)).

* و همچنین عیسی بن مریم علیه السلام به امت خود از آینده خبر می داد و می گفت:



و مبثرا بنی یاتی من بعدی اسمه احمد : - سوره صف، آیه 6. ی



((و به فرستاده ای كه پس از من می آید و نام او احمد است بشارتگرم)).

* مورد دیگر هنگامی كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله یك راز را به یكی از همسرانش گفت و او آن راز را فاش كرد، آن حضرت به او خبر داد كه آن راز را فاش ساخته است



قالت من انباك هذا قال نبانی العلیم الخیر



(سوره مریم آیه 3) ((آن زن گفت چه كسی این را به تو خبر داده؟ گفت: مرا آن دانای آگاه به دقایق امور خبر داده است)).

از آنچه گذشت به خوبی روشن شد كه خداوند متعال در صورت مصلحت برخی از انسانها (انبیاء و اوصیا) را بر علم غیب مطلع می سازد، و این شبهه نیز ناتمام است و در پیشگوئیهای موجود در نهج البلاغه ((اخبار الملاحم)) هیچگونه اشكال عقلی و یا شرعی وجود ندارد، بلكه موافق عقل و صریح آیات قرآن است، و دلیل ژرفائی علم و دانش دروازه علم رسول خدا صلی الله علیه و آله است.

جهت تكمیل بحث در اینجا به یكی از آیات قرآن و چند حدیث اشاره می نمائیم: در قرآن كریم تاكید شده كه هر كاری را انسان انجام می دهد گذشته از اینكه در مشهد و محضر خدا است و او به همه چیز احاطه دارد و شاهد و ناظر بر اعمال ما است، رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام نیز از تمامی اعمال ما آگاه می شوند، خداوند متعال در (سوره توبه آیه 105) می فرماید:



و قل اعملوا فسیری الله عملكم و رسوله و المومنون



(ای رسول ما) بگو عمل كنید كه به زودی خدا و پیامبر او و مومنان (خالص ائمه معصوم علیهم السلام) كردار شما را خواهند دید)).

مرحوم كلینی از یعقوب بن شعیب روایت می كنند كه گفت: از امام صادق علیه السلام پرسیدم مقصود از ((والمومنون)) در این آیه كیانند؟ فرمود: هم الائمه (اصول كافی ج 1 ص 219) حدیث 2 یعنی مقصود، ائمه معصوم می باشند.

مرحوم مجلسی نیز روایت كرده مردی به پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله عرض كرد دو روز است كه غذا نخورده ام آن حضرت فرمود: برو به بازار چون روز دیگر شد آن مرد گفت یا رسول الله دیروز رفتم به بازار، او به بازار رفت دید كاروانی آمده و همراه خود كالا آورده است از آن كالا خرید و با یك دینار سود آن را فروخت دینار را گرفت و به خانه بازگشت روز دیگر به پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله گفت: در بازار چیزی نیافتم.

سود كردی، عرض كرد: آری!

حضرت فرمود: پس چرا دروغ گفتی، گفت: گواهی می دهم كه تو صادقی و منظورم از خلاف واقع گفتن این بود كه بدانم آیا شما از كارهای مردم آگاهی دارید یا خیر؟ و یقین من به پیامبری شما زیاده گردد، سپس حضرت فرمود: هر كس از مردم بی نیازی كند و از آنها چیزی نخواهد خداوند او را بی نیاز می سازد، و هر كس بر خود در سوالی را بگشاید و از مردم چیزی بخواهد خدا بر او هفتاد در فقر و مستمندی را می گشاید كه هیچ چیز آن را برطرف نمی كند، از آن پس تمام مردم به دنبال كار و كوشش رفتند و دیگر در مدینه سائلی دیده نشد. (بحار الانوار: ج 18 ص 114)

مرحوم مجلسی روایت دیگری را از ابو الصباح كنانی نقل كرده كه گفت: روزی به خانه امام باقر علیه السلام رفتم در خانه را كوبیدم، كنیزی كه نوجوان و سینه برجسته ای داشت در را باز كرد، دستم را بر روی سینه اش گذاشتم و گفتم از آقایت برایم اجازه ملاقات بگیر، ناگهان امام باقر علیه السلام از اندرون خانه فریاد زد: ادخل لا ام لك داخل شو ای كاش بی مادر شوی من وارد شدم و عرض كردم به خدا سوگند من به قصد شهوترانی این كار را نكردم بلكه مقصودم تقویت و تكمیل یقینم بود (می خواستم ببینم آیا شما متوجه این كار می شوید یا نه؟ و بدین وسیله معرفتم بیشتر شود).

حضرت فرمود: ((صداقت)) راست گفتی اگر گمان كنید كه این دیوارها همچنان كه مانع دید شما است، مانع دید ما نیز می باشد و ما توان دیدن پشت آنها را نداریم پس چه فرقی میان ما و شما است، و مبادا دیگر این كار را تكرار كنی (حتی اگر برای آزمایش و تكامل یافتن معرفتت باشد). - بحار الانوار، ج 46، ص 148، حدیث 40. ی

ابن ابی الحدید معتزلی در پاسخ از شبهه چگونگی خبر دادن امیر المومنین علیه السلام از حوادثی كه بیش از شش قرن بعد اتفاق افتاده - نظیر هجوم تاتار به شهر بغداد - گوید: ((بدان آنچه را كه امیر المومنین از غیب گفته در زمان ما اتفاق افتاده و ما آن را چشمان خود دیدیم، و مردم از صدر اسلام به انتظار آن بودند (چونكه امیر المومنین علیه السلام از آن خبر داده بود) تا اینكه قضا و قدر الهی آن را در عصر و زمان ما تحقق بخشید اینان قوم تاتار بودند كه با هجوم چنگیز خان به سرزمینهای شرقی اسلام شروع شد و با سقوط بغداد و تصرف آن توسط هلاكو خان - در اوائل قرن هفتم هجری - خاتمه یافت)). - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدیدت ج 8، ص 218. ی



شبهه هفتم:



در نهج البلاغه از ((دنیا)) بسیار مذمت شده و در بسیاری از خطبه ها و كلمات قصار آن، مردم به زهد و پارسائی و پشت كردن به لذتهای مادی و ترك دنیای فانی به همان شیوه ای دعوت شده اند كه عیسی بن مریم علیه السلام پیروانش را به رهبانیت و ترك دنیا ترغیب می نمود و آنان را از اقبال و توجه به دنیا برحذر می داشت و حال آنكه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرموده است: لا رهبانیه فی الاسلام یعنی در اسلام رهبانیت نیست و كسی حق ندارد به كلی ترك دنیا كند و گوشه عزلت انتخاب نماید و از اجتماع فاصله گیرد بنابراین نمی توان اینگونه سخنان را به علی بن ابی طالب علیه السلام نسبت داد. - اثر التشیع فی الادب العربی، ص 60. ی



پاسخ:



(اولا): پستی و بی ارزشی دنیا چیزی نیست كه بیان آن به یكی از شریعتهای الهی نظیر (شریعت عیسی) اختصاص داشته باشد بلكه در تمام شرایع انبیاء الهی امتها را از گرایش و اقبال به دنیا و لذتهای فانی و پشت كردن به آخرت و جهان ابدی برحذر داشته اند و بر این واقعیت كه



حب الدنیا راس كار خطیئه



محبت و علاقه به دنیا سرچشمه و در راس تمام گناهان است - تاكید كرده اند.

و در دین مبین اسلام (كه كاملترین ادیان الهی است) نیز بر بی اعتباری ((دنیا)) و فناپذیری و بی ارزشی آن تاكید فراوانی شده است.

و در بسیاری از آیات قرآن كریم و احادیث نبوی و روایات اهل بیت علیهم السلام و همچنین در نهج البلاغه با ذكر مثلهای جالبی این مطلب بیان شده است از جمله:

* 1 - در قرآن كریم سوره حدید آیه 30 خداوند متعال می فرماید:



اعلموا انما الحیاه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینكم و تكاثر فی الاموال و الاولاد كمثل غیث اعجب الكفار نباته ثم یهیج فتراه مصفرا ثم یكون حطاما و فی الاخره عذاب شدید و مغفره من الله و رضوان و ما الحیاه الدنیا الا متاع الغرور :



((بدانید كه زندگی دنیا در حقیقت، بازی و سرگرمی و آرایش فروشی شما به یكدیگر و فزون جویی در اموال و فرزندان است (مثل آنها) چون مثل بارانی است كه كفار (كشاورزان) را رستنی آن (باران) به شگفتی اندازد سپس (آن كشت) خشك شود و آن را زرد بینی آنگاه خاشاك شود و در آخرت دنیا پرستان عذابی سخت است و (مومنان را) از جانب خدا آمرزش و خشنودی است و زندگانی دنیا جز كالای فریبنده نیست)).

* 2 - احادیث بسیاری از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله در بی ارزشی و بی اعتباری دنیا نقل شده است از جمله در وصایا و سفارشات آن حضرت به ابوذر می فرماید:



یا اباذر والذی نفس محمد بیده لو ان الدنیا كانت تعدل عند الله جناح بعرضه او ذباب ما سقی الكافر منها شربه من ماء : - مكارم الاخلاق، ج 2 ص 368. ی



((ای ابوذر سوگند به آن كسی كه جان محمد به دست قدرت او است اگر دنیا به اندازه بال پشه یا مگسی ارزش داشت هر آینه خداوند حتی یك جرعه آب نصیب كافر نمی كرد ای ابوذر دنیا و آنچه در او است نفرین شده است، جز آنچه در راه رضای خدا به كار رود، و هیچ چیزی نزد خدا مبغوض تر از دنیا نیست.

ای ابوذر خداوند تبارك و تعالی به برادرم عیسی وحی نمود كه ((دنیا را دوست نداشته باش زیرا من آن را دوست ندارم، و آخرت را دوست داشته باش زیرا آن جای بازگشت و خانه همیشگی است )).

* 3 - در نهج البلاغه به همین شیوه از دنیا مذمت شده و بی ارزشی و بی اعتباری آن ضمن مثلهای جالبی تبیین گردیده است، فرموده:

*



مثل الدنیا كمثل الحیه لین مسها، و السم النافع فی جوفها، یهوی الیها الغر الجاهل و یحذرها ذو اللب العاقل - نهج البلاغه، حكمت 114، ص 520 چاپ دارالثقلین - قم. ی



((مثل دنیا همچون مار است، پوست آن نرم و درونش زهر مرگبار است، فریفته نادان به آن عشق می ورزد (به آن می گراید) و خردمند دانا از آن برحذر می باشد (از آن دوری گزیند)

* و نیز فرموده: ...



دنیاكم هذه ازهد عندی من عفطه عنز : - نهج البلاغه، خطبه 3، ص 270، چاپ دارالثقلین - قم. ی



((دنیای شما نزد من خوارتر است از عطسه (آب بینی) بز ماده)).

* و نیز فرموده:



والله لدنیاكم هذه اهون فی عینی من عراق خنزیر فی ید مجذوم : - نهج البلاغه ، حكمت 234 ، ص 540 ، چاپ دارالثقلین - قم. ی



((به خدا سوگند این دنیای شما در چشم من خوارتر (و بی ارزش تر) از استخوان بی گوشت خوكی است كه در دست بیماری جذامی باشد)).

* و نیز فرموده: ...



و ان دنیاكم عندی لاهون من ورقه فی فم جواده تغضمها ... : - نهج البلاغه ، خطبه 224 ، ص 538 ، چاپ دارالثقلین - قم. ی



(( ... و همانا این دنیای شما نزد من خوارتر و پست تر است از برگی كه در دهان ملخی باشد كه آن را می جود ... )).

* و نیز فرموده: الاحر یدع هذه اللماظه لاهلها ... : - نهج البلاغه، حكمت 454، ص 515، چاپ دارالثقلین - قم. ی

((آیا آزاد مردی نیست كه این خرده طعام باقی مانده در میان دندان (دنیای پست) را برای اهلش واگذارد؟ (از آن اجتناب و دوری كند).

* و نیز فرموده:



اهل الدنیا كركب یسار بهم و هم نیام : - نهج البلاغه، حكمت 64، ص 509، چاپ دارالثقلین - قم. ی



((اهل دنیا مانند كاروانی هستند كه ایشان را می برند در حالی كه آنان خوابند)) (و آگاه نیستند كه ناگهان راه طی شده به جایگاه ابدی می رسند).

* و نیز فرموده:



فانها الدنیا عند ذوی العقول كفی الظل بینا تراه شابغا حتی قلص و زائدا حتی نقص : - نهج البلاغه ، خطبه 63، ص 83، چاپ دارالثقلین - قم. ی



((دنیا در نظر خردمندان مانند برگشتن سایه است كه تا آن را گسترش یافته ببینی، كوتاه می گردد و از بین می رود و تا آن را زیاد ببینی كاهش یابد (دنیإ؛غؤ همچون سایه زودگذر است و برای اهلش باقی نمی ماند)

از آنچه گذشت روشن شد كه امیر المومنین علیه السلام در نهج البلاغه مردم را از همان دنیای مذمومی برحذر داشته كه در قرآن كریم (سوره حدید آیه 20) به لهو و لعب ... توصیف شده است.

و دعوت، به زهد و پارسائی از همان متاع دنیائی كرده كه قرآن كریم آنها را برشمرده و مردم را به پرهیز از آن و توجه به عالم آخرت و آنچه نزد خدا است ترغیب كرده است. آنجا كه می فرماید:



زین للناس حب الشهوا،من النساء و البنین و القناطیر المقنطره من الذهب و الفضه و الخیل المسومه و الانعام و الحرث ذلك متاع الحیاه الدنیا والله عنده حسن المئاب : - سوره آل عمران ،آیه 14. ی



((دوستی خواستنیهای (گوناگون) از: زنان و پسران و ثروتهای فراوان از زر و سیم و اسبهای نشاندار و دامها و كشتزارها برای مردم آراسته شده (لیكن) این جمله مایه تمتع (بهره مندی) زندگی دنیا است و (حال آنكه) فرجام نیكو نزد خدا است)).

بنابراین نمی توان گفت: ((نهج البلاغه مردم را به گوشه گیری و عزلت فراخوانده ،بلكه خطبه ها و كلمات قصار آن حضرت كه در این زمینه آمده كلا هماهنگ با روح اسلام و قرآن كریم و احادیث نبوی است.

(و ثانیا) از آنجا كه همیشه حب دنیا بزرگترین مانع راه سعادت انسانها بوده است و شیفتگی نسبت به زرق و برق آن سرچشمه انواع گناهان می باشد، لذا در بسیاری از خطبه ها، نامه ها و كلمات قصار نهج البلاغه از آن نكوهش شده است، ولی در عین حال هنگامی كه آن حضرت شنید شخصی دنیا را مذمت و نكوهش می كند او را توبیخ نمود و فرمود:



ایها الذام لدنیا المفتر بغررها، المتخدع باباطیلها اتغتر بالدنیا ثم تذمها؟ انت المتجرم علیها ام هی المتجرمه علیك؟ ... ان الدنیا دار صدق لمن صدقها و دار عافیه لمن فهم عنها، و دار غنی لمن تزود منها، و دار موعظه لمن اتعظ بها مسجد احباء الله و مصلی ملائكه الله و مهبط وحی الله و متجر اولیاء الله اكتسبوا فیها الرحمه و ربحوا فیها الجنه فمن ذایذمها و قد آذنت ببینها، و نادت بفراقها و نعت نفسها و اهلها؟ ... - نهج البلاغه، حكمت 131، ص 523، چاپ دارالثقلین - قم. ی



((ای نكوهنده دنیا كه خود به نیرنگ آن فریفته شده ای، و با باطلهای آن دلباخته ای تو خود فریفته دنیائی و آن را نكوهش می كنی؟، تو بر دنیا دعوی گناه داری؟ با دنیا باید بر تو دعوی كند كه گناهكاری؟ از كجا و چه وقت دنیا تو را سرگردان نمود؟ پاكی فریبت داد؟ آیا با پوسیدگی گورهای پدرانت یا با آرامگاههای زیر خاك مادرانت؟ )).

چه بسیار بیماران و دردمندانی كه تو با دست و پنجه ات از آنان پرستاری كردی و آنان را یاری نمودی؟ و می خواستی بهبود یابند و از پزشكان بر ایشان دارو می طلبیدی بامدادان كه دارویت آنان را بهبودی نداد، و گریه ات برای آنان سودی نداشت، و ترست فایده ای نبخشید، و آنچه خواهانش بودی به تو نرسید، و تو با تمام نیرو و قدرت خود نتوانستی مرگ را از آنان دور كنی دنیا برای تو حال آنان را مثال زد (سرمشقت قرار داد) و با گورهایشان گور خودت را به رخت كشید (تا بدانی با تو نیز همان خواهد كرد كه با او نمود).

همانا دنیا سرای راستی است برای كسی كه به راستی با آن درآید، و خانه عافیت و سلامتی است برای كسی كه به خوبی آن را بفهمد، و خانه بی نیازی و توانگری است برای كسی كه از آن توشه برگیرد، و خانه پند است برای كسی كه پند پذیرد، دنیا سجده گاه دوستان خدا و محل نماز فرشتگان الهی است، فرودگاه وحی خدا و جایگاه تجارت دوستان او است، در آن كسب رحمت نموده و بهشت را سود برند.

پس چه كسی آن را نكوهش می كند؟ و حال آنكه خود او است كه اعلام جدائی كرده و مفارقتش را فریاد زده (و گفته كه ماندگار نیست) و از نابودی و مرگ خود و اهلش خبر داده، یا بلاهای خود بلای دوزخ را مجسم كرده، و با شادمانی خود شادمانی بهشت را نشان داده، شامگاهان به سلامت گذرد، و بامدادان با سوگ و مصیبت باز آید تا مشتاق سازد و بیم دهد و تهدید كند و بترساند و هشدار دهد.

پس اشخاصی فردای پشیمانی - روز قیامت - آن را نكوهش كنند، و دیگران (نیكوكاران) در روز رستاخیز آن را بستانید، زیرا دنیا (حقایق را) به آنها یادآور شد و آنها متذكر شدند (و از آن پند گرفتند) و رویدادها را برایشان حكایت كرد، و تصدیقش نمودند، و آنها را پند و اندرز داد، پندها را پذیرفتند)).

خلاصه ؛ از دیدگاه نهج البلاغه دنیا بر گردونه است:

(الف) دنیای ممدوح قابل ستایش.

(ب) دنیای مذموم (مورد نكوهش) دنیاگرائی و محبت كوركورانه و عشق به (متاع الحیاه الدنیا) و سعی و تلاش برای به دست آوردن آن از هر راهی كه شد - حلال باشد یا حرام و غفلت از جهان ابدی، دنیای مذموم و مورد نكوهش است، گرچه زیبا و شیرین و سرسبز و خرم است ((حلوه خضراء)) - نهج البلاغه، خطبه 45، صفحه 71، چاپ دارالثقلین - قم. ی

اما سعی و كوشش برای به دست آوردن مال حلال جهت حفظ آبرو و گشایش بر اهل و عیال، و صله ارحام و رسیدگی به مستمندان، و ترویج حق و دفع باطل و امثال آن، دنیای ممدوح است، بلكه در حقیقت اینگونه تلاشها تلاش برای آخرت است نه دنیا.

امیر مومنان علیه السلام در یكی از خطبه های نهج البلاغه می فرماید:



و من ابصربها بصرته و من ابصر الیها اعمته - نهج البلاغه، خطبه 83، صحفه 68، چاپ دارالثقلین - قم. ی



یعنی كسی كه (با چشم بصیرت) به دنیا نگریست، دنیا حقیقت را به وی می نمایاند (و او را آگاهی بخشد) و آن كس كه در دنیا نگریست (چشم به دنیا دوخت) او را كور (دل) می نماید.

بنابراین كسانی كه به دنیا دید ابزاری می نگرند ((ابصریها)) و از آن توشه لازم را بهره مند می شوند دنیا نزد آنان ممدوح و مورد ستایش است و كسانی كه به دنیا چشم دوخته اند ((ابصرالیها)) و عملكردشان نادرست می باشد دنیای آنان مذموم و مورد نكوهش است.

(ثالثا) اگر چه در نهج البلاغه از كسانی كه همچون عیسی بن مریم علیه السلام ترك دنیا كرده و هیچ توجهی به آن ندارند تجلیل شده، و آن حضرت به نوف بكالی می فرماید: ((ای نوف خوشا به حال آنان كه دل از این جهان گسستند و بدان جهان بستند ... اینان چون مسیح رشته دوستی دنیا را از خود بریده و هیچ توجهی بدان ندارند)). - نهج البلاغه، حكمت 104، ص 516، چاپ دارالثقلین - قم. ی

ولی این بدان معنی نیست كه آن حضرت به رهبانیت دعوت می كند، زیرا در تشبیه چیزی به چیزی دیگر وجود فقط یك وجه شباهت میان آن دو كافی است، مثلا اگر گفته شود ((حسن)) همچون شیر است بدین معنی است كه او در دلیری همانند او است نه اینكه او چنگ و دندان دارد و یا با چهار دست و پا راه می رود و همچنین منظور امیر مومنان علیه السلام در تشبیه تاركان دنیا به حضرت مسیح علیه السلام فقط از جهت دلبستگی نداشتن به دنیا است نه رهبانیت و شیوه زندگانی او كه بدون زن و فرزند و خانه و كاشانه بوده است زیرا در جای دیگری از نهج البلاغه می خوانیم كه امیر مومنان علیه السلام به شدت از رهبانیت و ترك زن و فرزند نكوهش كرده است.

آن حضرت پس از جنگ ((جمل)) در بصره جهت عیادت ((علاء بن زیاد حارثی)) كه از یاران امام علیه السلام بود به خانه او رفت كه خانه بسیار مجلل و وسیع او را دید فرمود با این خانه وسیع در دنیا چه می كنی؟ در حالی كه در آخرت به آن نیازمندتری:

آری اگر بخواهی می توانی با همین خانه به ثواب آخرت برسی.

* در این خانه وسیع میهمانان را پذیرائی كنی.

* به خویشاوندان با نیكوكاری بپیوندی.

* و حقوقی كه بر گردن تو است به صاحبان حق برسانی.

پس آنگاه تو با همین خانه وسیع می توانی به ثواب آخرت دستیابی.

علاء گفت: از برادرم ((عاصم بن زیاد)) به شما شكایت می كنم:

فرمود: مگر او را چه شده است؟

گفت: عبای (پشمینه) پوشیده و از دنیا كناره گرفته است.

امام علیه السلام فرمود: او را بیاورید. هنگامی كه آمد به او فرمود: ای دشمنك جان خویش شیطان تو را سرگردان ساخته آیا تو به زن و فرزندانت رحم نمی كنی؟ تو می پنداری كه خداوند نعمتهای پاكیزه اش را حلال كرده اما دوست ندارد تو از آنها استفاده كنی؟ تو در برابر خدا كوچك تر از آنی كه این گونه با تو رفتار كند (این مقام اولیای خاص خدا است).

عاصم گفت: ای امیر مومنان پس چرا تو با این لباس خشن و آن غذای ناگوار به سر می بری؟

حضرت فرمود: وای بر تو من همانند تو نیستم، خداوند بر پیشوایان حق واجب كرده كه خود را با مردم ناتوان و تهیدست همسو كنند.

تا فقر و نداری تنگدست را به هیجان نیاورد و به طغیان نكشاند)). - نهج البلاغه، خطبه 209، ص 336، چاپ دارالثقلین - قم. ی

از آنچه گذشت به خوبی روشن شد كه این شبهه نیز ناتمام است و نهج البلاغه هیچ گاه دعوت به رهبانیت نكرده است.



شبهه هشتم:



در بسیاری از خطبه ها و كلمات قصار نهج البلاغه سختیهای مرگ و ظلمت قبر و مشكلات جهان پس از مرگ بیان شده است و طبیعی است كه یادآوری اینگونه مسائل موجب سلب آرامش روحی و به وحشت افتادن مردم است، لذا بعید به نظر می رسد كه اینگونه سخنان مربوط به علی بن ابی طالب علیه السلام بوده باشد. - اثر التشیع فی الادب العربی، ص 61. ی



پاسخ:



اولا: اگر یادآوری مرگ و قبر و قیامت و مانند آن برای جامعه مفید نبوده و موجب سلب آسایش و آرامش جامعه است پس چرا در قرآن كریم و احادیث نبوی این همه از آنها یادآوری شده است از جمله:

* اینما تكونوا یدرككم الموت ... ((هر كجا كه باشید شما را مرگ در- سوره نساء، آیه 78. ی می یابد ... )).

* كل نفس ذائقه الموت ((هر نفسی چشنده مرگ است)). - سوره انبیاء، آیه 35. ی

* كل من علیها فان ((تمام كسانی كه بر زمینند فانی شوند)). - سوره الرحمن، آیه 26. ی

* كل شی هالك الا وجهه ((جز ذات او همه چیز نابود شونده - سوره قصص، آیه 88. ی است)).

و در بسیاری از كتب حدیث شیعه و اهل سنت احادیثی از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله به همین مضمون نقل شده است از جمله:

حدیثی در كتاب ((تحف العقول)) از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله می خوانیم كه فرموده:



مالی اری حب الدنیا قد غلت علی كثیر من الناس، حتی كان الموت فی هذه الدنیا علی غیرهم كتب ... - تحف العقول، ص 29. ی



(( (چه شده است؟) چرا می بینم محبت دنیا بر بسیاری از مردم غلبه كرده است، گویا مرگ در این دنیا برای جز اینان نوشته شده و گویا مراعات حق برای جز اینان واجب می باشد بلكه گویا آنچه را از خبر مردگان می شنوند همانند مسافرانی هستند كه به زودی باز خواهند گشت؟ ... )).

و ثانیا: از آنجا كه یاد مرگ و قبر و قیامت در سازندگی انسان تاثیر به سزائی دارد لذا در تعالیم دین مبین اسلام اینهمه به آن ترغیب شده است زیرا اگر انسان پیوسته به یاد مرگ بوده و آمادگی لازم جهت فرا رسیدن آن را داشته باشد نتایج ذیل حاصل شود:

* دارای زندگانی شرافتمندانه ای خواهد بود.

* در برابر قدرتهای شیطانی و تمام طاغوتیان با دلیری و شجاعت می ایستد.

* انسانی كریم و دارای روحیه بذل و بخشش خواهد بود.

* بر مال دنیا حرص و طمع نخواهد داشت.

* در برابر مشكلات بردبار و صبور است.

* در هر دو حال گرفتاری و گشایش شكرگذار است.

* دارای عزمی راسخ و اراده ای مستحكم می باشد.

* با عزت زندگی می كند و زیر بار ذلت و منت كسی نمی رود.

* در كارها با جدیت به پیش می رود و هیچگاه خسته نمی شود.

* عنان گسیخته در پی شهوترانی نمی رود.

* كارهای دنیا را بدون شتاب زدگی انجام می دهد (گوئی تا ابد در این دنیا زندگی خواهد كرد) و در كارهای آخرت جدی است و كار امروز را به فردا نمی اندازد (گوئی همین فردا خواهد مرد و از ثواب و پاداش آن محروم می شود).

و از آنجا كه یاران خوب رسول خدا صلی الله علیه و آله پیوسته به یاد مرگ بودند، لذتهای دنیا را نادیده گرفتند و با عزت زیستند، و بسیاری از آنان به شرف شهادت نائل شدند، و موجبات پیروزی و گسترش اسلام را فراهم ساختند.

و از آن هنگامی كه مسلمانان یاد مرگ را به فراموشی سپردند و به دنبال دنیا و لذتهای مادی و شهوات رفتند و به هوا و هوسها رو آوردند، آن عزت و اقتدار خود را از دست دادند و از هر صدائی به خود می لرزیدند و ظالمان بر آنها مسلط شدند.

از آنچه گذشت به این نتیجه رسیدیم كه پیوسته به یاد مرگ بودن موجب خودسازی و خشنودی پروردگار و به فراموشی سپردن آن موجب گمراهی و خشنودی شیطان است، و همین مطلب یكی از امتیازها و ویژگیهای نهج البلاغه به شمار می آید و به همین علت - چنانكه گذشت - ابن ابی الحدید معتزلی در شرح خطبه ((الهاكم التكاثر)) می گوید:

((سوگند به آنكه امتها به او سوگند یاد می كنند: من این خطبه را از پنجاه سال پیش تاكنون بیش از هزار مرتبه خوانده ام و در هر مرتبه تاثیر جدیدی بر من گذاشته است ... )). - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 11، ص 153. ی

بنابراین این شبهه نیز ناتمام است.



شبهه نهم:



درك اوضاع اجتماعی و توجه به نقاط ضعف دستگاههای حكومتی، و انتقاد از شرایط حاكم، در آن زمانها متعارف نبوده بلكه در زمانهای بعد مرسوم و متعارف شده و در خطبه های نهج البلاغه از حاكمان و وزیران و والیان و قضات و علما با تعبیرهای گوناگون انتقاد شده و بر شیوه حكومت و رفتار والیان و تبعیض در تقسیم بیت المال و جهل قضات به شدت اعتراض شده است و به همین دلیل نهج البلاغه سخنان علی بن ابی طالب علیه السلام نمی باشد. - اثر التشیع فی الادب العربی، ص 66. ی



پاسخ:



گرچه تمام شبهه هایی كه پیرامون نهج البلاغه مطرح شده نادرست می باشد، ولی این شبهه از تمام آن شبهه ها سست تر و نادرست تر می باشد، زیرا چگونه ممكن است چشم بسته گفته شود: چونكه این موضوع بعدا میان مردم مرسوم گشت پس باید ولی خدا و دروازه علم رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز از آن بی اطلاع باشد، با اینكه او از كودكی پیوسته ملازم آن حضرت بوده و چه تجربه های ارزشمندی را كه در نوجوانی و جوانی فرا گرفت، و پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله حوادث مهمی اتفاق افتاد و میان فقیهان صحابه در احكام الهی اختلاف شدیدی پدید آمد و هر كدام دیگری را رد می كرد و چه خونهای حرامی كه بناحق ریخته شد، و چه بسیار اموال مردم كه به یغما رفت و چه حقوقی از مردم پایمال گشت !!!

آیا تمام اینها كافی نیست كه آن حضرت از شرائط حاكم و تمام دستگاههای مقصر انتقاد كند و از حقوق مردم دفاع نماید؟ و با والیان خیانتكار و قضات فاسق و عالمان دین فروش برخورد كند؟

بنابراین، این شبهه نیز ناتمام است.



شبهه دهم:



از آنجا كه برخی از خطبه ها و سخنان قصار موجود در نهج البلاغه به دیگران نیز نسبت داده شده است از آن جمله: (حكمت 289)



كان لی فیما مضی اخ فی الله، و كان یعظمه فی عینی صغر الدنیا فی عینه ... - نهج البلاغه، ص 555 و ص 332. ی



كه از ابن المقفع نیز نقل شده است. - عبدالله بن المقفع: ادیب مشهور، او ایرانی الاصل و مجوسی بوده و توسط عیسی بن علی (عموی منصور حلیفه عباسی) اسلام آورد و نامش را از ((روزبه)) به عبدالله تغییر داد، او چندین كتاب به زبان عربی تالیف كرده، از جمله: الدوه الیتیمه فی طاعه الملوك و الادب الصغیر و الادب الكبیر و در كتابش (حكمت 289) كان لی فیما مضی اخ را بدون نسبت دادن آن به امیر المومنین علیه السلام ذكر كرده است، و كتاب كلیله و دمنه را به زبان عربی ترجمه كرده است و گفته شده كه این كتاب تالیف خود او است.

او در سال 143 هجری در بصره به فرمان منصور ((خلیفه عباسی)) توسط سفیان بن معاویه بن المهلب - امیر بصره به قتل رسید. ی

و همچنین (خطبه 203) ایها الناس انما الدنیا دار مجاز ... كه از سحبان بن - نهج البلاغه، ص 555، ص 332. ی وائل نیز روایت شده است بنابراین به نظر نمی رسد كه تمام نهج البلاغه - سحبان بن وائل یكی از سخنرانان و خطیبان مشهور كه در زمان معاویه و دمشق می زیسته. ی سخنان آن حضرت بوده باشد، به ویژه آنكه بسیاری از این خطبه ها در كتابهای مشهور ادبیات عرب یافت نمی شود - ترجمه علی بن ابی طالب ((تالیف احمد زكی صفوت، ص 122. ی



پاسخ:



اولا: به هیچ وجه نمی توان گفت كه سید رضی رحمه الله بدون آنكه سند معتبری داشته باشد، این سخنان را به علی بن ابی طالب علیه السلام نسبت داده است.

و ثانیا: برخی از مولفان نیز این سخنان را به ابن المقفع نسبت نداده اند بلكه ابن قتیبه در ((عیون الاخبار ج 2 ص 355)) با سند خود آن را با اندكی تفاوت در الفاظ از امام حسن مجتبی علیه السلام نقل كرده است و همچنین ابن شعبه حرانی در ((تحف العقول ص 234)) آن را با كمی تفاوت به امام حسن علیه السلام نسبت داده است، خطیب بغدادی نیز در ((تاریخ بغداد، ج 12، ص 315)) به سند خود آن را از حسن بن علی علیه السلام نقل كرده است.

ولی زمخشری در ((ربیع الابرار، ج 1، باب الخیر و الصلاح)) آن را از امیر المومنین علیه السلام روایت كرده است.

در هر حال خواه این سخنان حسن بن علی علیه السلام باشد یا سخنان پدر بزرگوارش از یك سرچشمه زلال اقتباس شده، و ابن المقفع توان چنین سخن گفتن را ندارد.

ناگفته نماند: ابن میثم بحرانی در شرح نهج البلاغه خود (ج 5 ص 389) گفته است ابن كلام را ابن المقفع از حسن بن علی علیه السلام نقل كرده است.

و ثالثا: ابن ابی الحدید معتزلی نیز در ((شرح نهج البلاغه، ج 19 ص 183)) این سخنان را به امیر المومنین علیه السلام نسبت داده و گفته:

(( ... مردم در اینكه مقصود امیر المومنین علیه السلام از این برادر كیست؟

اختلاف كرده اند و سپس چندین احتمال را نقل كرده است، و این خود دلیل آنست كه انتساب این سخنان به امیر المومنین علیه السلام مسلم بوده و شهرت داشته است و اگر این سخنان به ابن المقفع نیز نسبت داده شده بود ابن ابی الحدید همچون دیگر موارد اختلاف، آن را بیان می كرد.

و شاید به علت شهرت انتساب این سخنان به امیر المومنین علیه السلام و یا امام حسن علیه السلام این المقفع آن را در كتابش بدون انتساب نقل كرده، و یا اینكه آن را با نسبت نقل كرده ولی دستهای امین در چاپ كتابهای گذشتگان آن را حذف كرده است.

و رابعا: سخنان امیر المومنین علیه السلام آنچنان میان مردم شهرت داشت، كه سخنرانان و خطیبان آنها را در خطبه های خود می خواندند و یا به بخشی از آن اكتفا می كردند و به علت تقیه یا غفلت یا به جهت دیگری نامی از آن حضرت نمی بردند.

شیخ محمد علی دیوز یكی از اساتید ((معهد (كالج) الحیاه)) در الجزائر كه خود او از فرقه ((اباضیه)) می باشد در كتاب ((تاریخ المغرب الكبیر، ج 3 ص 588)) به نقل از ابن الصغیر می گوید: ((دولتمردان اباضی در (دولت رستمی) به تمام مذاهب و فرق آزادی كامل داده بودند و از آنجا كه آنان محبت زیادی به علی بن ابی طالب داشتند و از آن حضرت بسیار تجلیل می كردند و از فصاحت و بلاغت گفته هایش در شگفت بودند لذا واعظان و خطیبان جمعه و جماعات بر فراز منابر خطبه های آن حضرت را می خواندند ...)).

بنابراین اگر ابن المقفع هم بخشی از سخنان آن حضرت را در كتابش آورده به همین دلیل بوده كه از فصاحت و بلاغت و محتوای عالی آن در شگفت بوده به ویژه آنكه در اوائل كتاب ((الادب الصغیر)) خود گفته



... و قد وضعت فی هذا الكتاب من كلام الناس المحفوظ حروفا فیهإ؛ب ب عون علی عماره القلوب و صقالها ... : - به نقل از ((مدارك نهج البلاغه))، ص 268. ی



یعنی: من در این كتاب از سخنانی كه مردم آن را از حفظ دارند (نزد مردم محفوظ مانده) كلماتی را آورده ام كه مایه زنده شدن دلها و صیقلی شدن و شفافیت قلبها است.

سخن استاد محمد علی كرد علی نیز گواه دیگری بر این مدعا است، وی در كتاب ((امراء البیان، ج 1، ص 10)) می گوید:



ان ابن المقفع تخرج فی البلاغه یخطب علی بن ابی طالب



ابن مقفع بلاغت را از خطبه های علی بن ابی طالب آموخته است.

بنابراین، این شبهه درباره (حكمت 289) نیز ناتمام است.

و در پاسخ به شبهه انتساب (خطبه 203) به سحبان بن وائل، می گوئیم:

اولا: اهل فن می دانند كه سخنان سحبان بن وائل از نظر محتوی و عبارات در این حد نیست و اگر شنیده شده كه او این خطبه را می خواند، دلیل آن نیست كه سروده خود او است.

و ثانیا: بزرگان محدثین قبل از سید رضی رحمه الله نیز این خطبه را از امیر المومنین علیه السلام روایت كرده اند مانند:

* شیخ صدوق رحمه الله در ((الامالی، ص 132، مجلس 23)).

* و همچنین در ((عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 297)).

* و شیخ مفید رحمه الله در ((الارشاد، ص 139)).

* و شیخ طبرسی رحمه الله دره مشكاه الانوار، ص 242.

* و شیخ ورام رحمه الله در ((مجموعه ورام، ص 66)).

بنابراین هیچگونه شك و شبهه ای در انتساب تمام نهج البلاغه به امیر المومنین علیه السلام وجود ندارد.

مطالب ارزنده و محتوای عالی و شیوه سخن گفتن خود بهترین سند زنده ایست بر صحت استناد به آن حضرت.